به وبلاگ تک ستاره خوش آمدید...
به نام تک مکانیک قلب های تصادفی

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود.

استاد پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی پاسخ نداد.

استاد دوباره پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟ دوباره کسی پاسخ نداد.

استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟ برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت: با این وصف خدا وجود ندارد.

دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ همه سکوت کردند.

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ همچنان کسی چیزی نگفت.

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟

وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد .


 

 

یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد: من دلم میخواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم. خطاب اومد: برو تو صحرا. اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه. او از خوبان درگاه ماست.

حضرت اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار میکنه. حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست.

از جبرئیل پرسید. جبرئیل عرض کرد: الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چی کار میکنه. بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد. فورا نشست.

بیلش رو هم گذاشت جلوی روش.

گفت: مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم.

حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم.

حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده.

رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.

میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه.

گفت: نه.

حضرت فرمود: چرا؟

گفت:

آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.

 


 

 

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.

متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.

اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.

 



لباس زیبای دروغ


 

روزي دروغ به حقيقت گفت: مــــيل داري باهم به دريـــا برويم و شنـــا کنيم، حقيقــت ساده لــوح پذيرفت و گول خورد.

آن دو با هم به کنار ساحل رفتند، وقتي به ساحل رسيدند حقيقت لباسهايش را در آورد.

دروغ حيلــــه گـــر لباسهاي او راپوشيد و رفت.

از آن روز هميشه حقيقت عــــريان و زشت است، اما دروغ در لبــــــاس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود


آدمی بد کار به هنگام مرگ فرشته ای را دید که نزدیک در دروازههای جهنم ایستاده بود.

فرشته ای به او گفت: یک کار خوب در زندگیت انجام داده ایو همان به تو کمک خواهد کرد. خوب فکر کن چی بوده! مرد به یاد آورد که یک بار هنگامیکه در جنگل مشغول رفتن بود عنکبوتی را سر راهش دید و برای آنکه آن را زیر پا لهنکند مسیرش را تغییر داد. فرشته لبخند زد و تار عنکبوتی از آسمان پایین آمد و باخود مرد را به بهشت برد. عده ای از جهنمی ها نیز از فرصت استفاده کرده تا از تاربالا بیایند. اما مرد آنها را به پایین هل داد مبادا که تار پاره شود. در این لحظهتار پاره شد و مرد دوباره به جهنم سقوط کرد.

فرشته گفت: افسوس! تنها به فکر خودبودن همان یک کار خوبی را که باعث نجات تو بود ضایع کرد.

 


 

 

نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود. او به کار فرمایش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد.

کار فرما از اینکه دید کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند، ناراحت شد. او از نجار  پیرخواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نا مرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد.

وقتی کار به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه متعلق به توست. این هدیه ای است از طرف من برای تو.

نجار یکه خورد. مایه تاسف بود! اگر می دانست که خانه ای برای خودش می سازد. حتما کارش را به گونه ای دیگر انجام می داد.....

 


 

کوهنوردی می‌‌خواست به قله‌ای بلندی صعود کند. پس از سال‌ها تمرین و آمادگی، سفرش را آغاز کرد. به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیدهنمی‌شد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی‌توانست چیزی ببیند حتی ماه و ستاره‌ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند. کوهنورد همان‌طور که داشت بالا می‌رفت، درحالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام‌تر سقوط کرد.

سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگی‌اش را به یاد می‌آورد. داشت فکر می‌‌کرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد. در آن لحظات سنگین سکوت، که هیچ امیدی نداشت

از ته دل فریاد زد: خدایا کمکم کن !

ندایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه می‌خواهی؟

- نجاتم بده خدای من!

- آیا به من ایمان داری؟

- آری. همیشه به تو ایمان داشته‌ام

- پس آن طناب دور کمرت را پاره کن!

کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط بی‌تردید

از فراز کیلومترها ارتفاع. گفت: خدایا نمی‌توانم.

خدا گفت: آیا به گفته من ایمان نداری؟

کوهنورد گفت: خدایا نمی توانم. نمی‌توانم.

روز بعد، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد

در حالی پیدا شده که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود

و تنها نیم متر با زمین فاصله داشت . . .

 


 

روزي مردي خواب عجيبي ديد او ديد که پيش فرشته هاست و به کارهاي آن ها نگاه مي کند. هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هايي را که توسط پيک ها از زمين مي رسند، باز مي کنند و آن ها را داخل جعبه مي گذارند. مرد از فرشته اي پرسيد، شما چه کار مي کنيد؟ فرشته در حالي که داشت نامه اي را باز مي کرد، گفت: اين جا بخش دريافت است و دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم. مرد کمي جلوتر رفت، باز تعدادي از فرشتگان را ديد که کاغذهايي را داخل پاکت مي گذارند و آن ها را توسط پيک ها يي به زمين مي فرستند. مرد پرسيد شماها چکار مي کنيد؟ يکي از فرشتگان با عجله گفت: اين جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت هاي خداوندي را براي بندگان مي فرستيم. مرد کمي جلوتر رفت و ديد يک فرشته بيکار نشسته است. مرد با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيکاريد؟ فرشته جواب داد: اين جا بخش تصديق جواب است. مردمي که دعاهايشان مستجاب شده، بايد جواب بفرستند ولي عده بسيار کمي جواب مي دهند. مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسيار ساده، فقط کافي است بگويند: خدايا شکر!




نوشته شدهچهار شنبه 26 / 12 / 1392برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

داستان آموزنده مادر و پسر....

 

پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند.

بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء

خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت

پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد. هر روز مردی

گو‍ژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او

تشکر کند می گفت: «کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام

دهید به شما باز می گردد

این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده

شد. او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان

می آورد. نمی د انم منظورش چیست؟

یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او

خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت،

اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که میکنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور

انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و

حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت

آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که

نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه،

تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت

مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم.

در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم.

ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان

به من داد و گفت: «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم

زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری

وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی

برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او

نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان

روزانه مرد گوژ پشت را دریافت

هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم

به ما باز میگردند

 


 

اول رییس!!!

 

یک روزمسئول فروش ،منشی دفتر و مدیرشرکت برای ناهاربه

سمت سلف سرویس قدم می زدند.

ناگهان چراغ جادویی روی زمین پیداکرده،

آن را لمس می کنندوغول چراغ ظاهرمی شود.غول میگه:

من برای هرکدام ازشمایک آرزو رابرآورده می کنم...

منشی می پره جلو ومیگه:«اول من ،اول من!...

من میخوام که توی باهاماس باشم،سوار یه قایق بادبانی شیک وهیچ نگرانی وغمی از

دنیانداشته باشم.»...پوووف!منشی ناپدیدمیشه...

سپس مسئول فروش می پره جلو ومیگه:«حالا من ،حالا من!...من میخوام توی هاوایی

کنارساحل لم بدم،یه ماساژورشخصی داشته باشم و یه منبع بی انتهای نوشیدنی

خنک وتمام عمرم حال کنم.»...پوووف!مسؤل فروش هم ناپدیدمیشه...

سپس غول به مدیرمی گوید:حالانوبت توئه...مدیرمیگه:«من می خوام که اون دوتا

هردوشون پس ازناهار توی شرکت باشن»!

نتیجه اخلاقی اینکه همیشه اجازه دهید اول رییس تان صحبت کند! نیشخند


طنز جدید و زیبای پلیس و مرد اصفهانی...ازدسش ندین ....

 

اصفهانیه توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر می رفته که پلیس با دوربینش شکارش

می کنه و ماشینش رو متوقف می کنه. پلیس میاد کنار ماشین

و میگه گواهینامه و کارت ماشین !
یارو با لهجه ی غلیظ اصفهانی میگه :من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست

کارتا ایناشم پیشی من نیست … راستیش من صاحب ماشینا کشتم ا جنازاشم

انداختم تو صندوق عقب. چاقوشم صندلی عقب گذاشتم. حالاوم داشتم میرفتم از مرز

فرار کونم که شوما منو گیریفتین …
مامور پلیس که حسابی گیج شده بود بی سیم می زنه به فرماندش و عین قضیه رو

گزارش میده و در خواست کمک فوری می کنه؛ فرمانده ش هم بهش می گه که کاری

نکنه تا اون خودشو برسونه
فرمانده خیلی سریع خودشو به محل می رسونه و به راننده اصفهانی می گه:
آقا گواهینامه ؟

اصفهانیه گواهینامه اش رو از تو جیبش در میاره و به فرمانده می ده

فرمانده می گه آقا کارت ماشین ؟

اصفهانیه کارت ماشینو در میاره و می ده به فرمانده

فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی پیدا نکرده با عصبانیت دستور می ده تا راننده در

صندوق عقب رو باز کنه

اصفهانیه در صندوق رو باز می کند و فرمانده می بینه که صندوق هم خالیست!

فرمانده که حسابی گیج شده بود به اصفهانیه میگه: پس این مامور ما چی میگه ؟

اصفهانیه می گه: چه میدونم والا جناب سرهنگ. لابد الانم می خواد بگه من ۱۸۰ تا

سرعت می رفتم !!خنده


داستان آموزنده عبور از پل های زندگی

 

سال های سال بود که دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم

زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک،

با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و کار به جایی

رسید که از هم جدا شدند.

از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد،

مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:

من چند روزی است که دنبال کار می گردم،

فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید،

آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟

برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم.

به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است.

او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه

ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .

سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:

در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا

دیگر او را نبینم.

نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:

من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟

نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:

نه، چیزی لازم ندارم !

هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت،

چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود.

نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.

کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:

مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟

در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور

ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای

کندن نهر معذرت خواست.

وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته

و در حال رفتن است.

کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر،

از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.

نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم

 


 

خداحافظی به سبک ایرانی (طنز-واقعی)

 

بعد مهمانی ، از روی مبل بلند میشن میگن خوب آقا زحمت دادیم خداحافظ

 

دو قدم جلو تر آقا خداحافظ

 

جلو در آقا خداحافظ

 

داخل حیاط با صدای بلند آقا تشریف بیارین منزل ما خداحافظ

 

... جلو در حیاط (ساعت 1 نصف شب)آقا بریم دیر وقته خداحافظ

 

جلو در ماشین خداحافظ

 

داخل ماشین خداحافظ

 

ماشین در حال حرکت بووووووق بوووق یعنی خداحافظ

 

. .. ... فردا صبح شمسی جون زنگ میزنه به اشرف جون میگه

 

اوا خدا مرگم دیشب نفهمیدم از اعظم جون خداحافظی کردم؟از طرف من ازش

 

خداحافظی کن....قهقههزبانچشمکقلب


 

توصیه میکنم بخونید خیلی قشنگه داستان بسیار زیبا...

 

ﭘﺴﺮﻩ:ﺑﺮﻭ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻤﻴﺨﻮﺍﻣﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﺗﻤﻮﻣﻪ

ﺩﺧﺘﺮ:ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻲ

ﭘﺴﺮ :ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯﺕ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭﻱ ﺷﺪﻩ.

ﻭﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﺩﺧﺘﺮﺧﻴﻠﻲ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺮﻩ ﺗﻮﺍﺗﺎﻗﺶ

ﭼﺸﻤﺶ ﻣﻴﻮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻴﺘﻮﺭ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮﻋﮑﺲ ﻋﺸﻘﺸﻮﻣﻴﺒﻴﻨﻪ

ﺍﺷﮏ ﺗﻮﭼﺸﺎﺵ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻮﺭﺩﻋﻼﻗﻪ ﻱ

ﻋﺸﻘﺸﻮﻣﻴﺬﺍﺭﻩ ﻭﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻩ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺷﮑﺎﺵ ﺗﺎﺏ ﻧﻤﻴﺎﺭﻥ

ﻭﻣﻴﺮﻳﺰﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﺮﺩﻳﻪ ﺗﻴﮑﻪ ﺍﻱ ﺍﺯﻭﺟﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯﺩﺳﺖ

ﺩﺍﺩﻩ .ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮﺧﻮﺍﺑﺶ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﭘﻴﺎﻡ ﺩﺍﺩ :ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ

ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺎﻣﻮﻣﻴﺨﻮﻧﻲ ﺟﺴﻤﻢ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻏﺮﻳﺒﻪ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﻲ ﺩﻟﻢ

ﻫﻤﻤﻤﻤﻴﺸﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪﺑﻴﺪﺍﺭﻱ ﺟﺴﻢ ﻫﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ

ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ . ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﻣﻴﺮﻩ ﺳﺎﻋﺖ

ﺩﻗﻴﻘﺎ 3:34ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﮑﻮﺕ ﻭﺗﺎﺭﻳﮑﻲ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭﺍﺯﺑﺎﻻﻱ

ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﺩﺧﺘﺮﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺗﻮﺗﻨﻬﺎﻳﻲ

ﻣﺮﺩ. ﺻﺒﺢ ﻣﺎﺩﺭﺩﺧﺘﺮ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮﺵ

ﺭﻓﺖ ﺗﺎﺑﻴﺪﺍﺭﺵ ﮐﻨﻪ ﺍﻣﺎﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭﻧﺪﻳﺪ .ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺧﺘﺮﮐﻪ

ﻣﺪﺍﻡ ﻭﭘﻴﺎﭘﻲ ﺯﻧﮓ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﺗﻮﺟﻬﺶ ﺭﻭﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ

ﮔﻮﺷﻲ ﺭﻓﺖ ﭘﺴﺮﻯ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ. ﭼﺸﻢ

ﻣﺎﺩﺭﺩﺧﺘﺮﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ

ﺑﻮﺩ: ﻋﺰﻳﺰﻡ،ﻋﺸﻘﻢ،ﺑﺨﺪﺍ ﺷﻮﺧﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﻋﺸﻘﻢ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﻓﺮﺻﺖ

ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ ....ﺍﻭﻥ ﭘﻴﺎﻡ ﺩﻗﻴﻘﺎﺳﺎﻋﺖ 3:35 ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ...

ﻣﺎﺩﺭﺩﺧﺘﺮﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻱ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻼﺑﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ

ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭﭼﻴﺰﻱ ﮐﻪ ﻣﻴﺪﻳﺪ ﺑﺎﻭﺭﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ... ﻛﻠﻴﭙﺲ

ﺩﺧﺘﺮﺑﻪ ﺑﻨﺪﻟﺒﺎﺳﻰ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﮔﻴﺮﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ....ﺁﺭﻩ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ

ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ :|خندهچشمکقلبماچ


 

علت قبول نشدن در کنکور (طنز)

 

اگر داوطلبی در کنکور قبول نشد،هیچ تقصیری ندارد،چرا که سال فقط 365 روز است ،

در حالی که:

1- در هر سال 52 روز جمعه داریم،و می دانید که جمعه ها فقط برای استراحت است،

به این ترتیب 313 روز باقی میماند!

2- حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است، که به دلیل گرمای هوا،

مطالعه ی دقیق برای فرد نرمال مشکل است، بنابراین، 263 روز دیگر باقی میماند.

3- در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است،که جمعاً 122 روز می شود،

بنابراین 141 روز باقی میماند!

4- سلامتی جسم و روح، روزانه 1 ساعت تفریح را می طلبد،که جمعاً 15 روز می شود،

پس 126 روز باقی میماند!

5- طبیعتاً 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است،که در کل 30 روز می شود،

پس 96 روز باقی میماند!

6- چون انسان موجودی اجتماعی است، روزانه 1ساعت برای گفتگو و تبادل افکار لازم

دارد،که این خود 15 روز می شود، پس 81 روز باقی میماند!

7- روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود اختصاص می دهد، پس 46 رو زباقی میماند!

8- تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم 30 روز در سال است، پس 16 روز

 

باقی می ماند!

9- در سال حداقل 10 روز را پای کامپیوتر خود به سر می برید، پس 6 روز باقی می ماند!

10- در سال حداقل 3 روز به بیماری طی می شود، پس 3 روز دیگر باقی میماند!

11- سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در برمی گیرد، پس 1 روز

باقی می ماند!

12- "1" روز باقی مانده ، همان روز تولد شماست، چگونه می توان در آن روز درس

خواند؟؟؟؟؟؟؟؟؟

"نتیجه ی اخلاقی: پس یک داوطلب نرمال، نمی تواند هیچ امیدی برای قبول شدن در

دانشگاه داشته باشد" نیشخند


 

شیر تو شیر...

 

یکی بود،یکی دیگرهم نبود.روزی و روزگاری،

 

شیری دمش را روی کولش گذاشت و از جنگل به شهر رفت تا ببیندآن جا چه خبر است .

آدم ها چه چه کار می کنند.همان دقیقه ی اول،

در خیابان دوم،سر کوچه ی سوم،عده ای از آدم ها را دید که جلو مغازه ی چهارم صف

کشیده اند.با کنجکاوی جلو رفت و سرک کشید،

اما نفهمیدچه خبر است.از یک نفر که آخرهای  صف بود پرسید:

((آقای آدم !چه خبر؟))

آقای آدم گفت:((خبری نیست،به جز سلامتی!))شیر گفت:

((منظورم این است که اینجا چه خبر است؟این آدم ها چرا به هم پشت کرده اند؟))آقای

آدم که متوجه اشتباهش شده بود،با عصبانیت گفت:

((مگر کوری!خبشیر می دهند دیگر،تو هم اگر شیر می خواهی برو پشت سر

من.))شیر که از تعجب یال هایش سیخ شده بود،گفت:

((شیر می دهند !یعنی مرا می دهند؟))آقای آدم که حوصله اش سر رفته بودگفت:

((تو را نمی دهند عرض کردم شیر می دهند، شیر شیشه ای.اگر شیشه ی خالی

نداری بهتر است بی خود این جا نایستی!))شیر گفت:((به روی چشم.))و در حالی که

هنوز یالهایش سیخ بود با خود گفت:((شیر دیگر چه نوبری است !مگر به غیر از ما شیر

دیگری هم در این دنیا وجود دارد؟!آن هم شیری که توی شیشه جا بگیرد!))در همین

موقع خانمی را دید که با دو شیشه ی سفید رنگ از مغازه خارج شد.شیر به ریش آنها

خندید:((هه هه هه !آدم های شیر ندیده!به دوغ می گویند شیر!))شیر به راهش در آن

خیابان ادامه داد.رفت و رفت تا این که مغازه ای تو جهش را جلب کرد. اولش فکر کرد آن

جا مغازه ی مگس فروشی است؛چون پر از مگس های ریز ودرشت بود.با خود

گفت:((این آدم ها چه چیز ها که نمی فروشند!)اما بعد متوجه چیزهای چرب و

چیلی توی مغازه شد.دلش می خواست بداند آن ها چه هستند.بچه ای را که از آن جا

می گذشت صدا کرد:((آهای!بچه ی آدم!بیا این جا ببینم.))بچه جلو آمد و گفت:((بله آقا

شیره.)) شیر به پشت شیشه ی مغازه اشاره کردو گفت:((این ها چیه که دل مگس ها

را برده؟!))  ..................................

 

بچه زبانش را دور لب هایش تاب داد و با ملچ و ملوچ گفت

 

((خب معلومه،شیرینی.))

 

چشمان شیرگشاد شد و پرسید شیرینی دیگر چه موجودی است؟))

 

بچه گفت:((شیرینی یک جور خوراکی خوش مزه است دیگر.

 

ولی شیرینی های شهر ما خوشمزه تر از این هاست.))

 

شیر گفت:((شهر شما؟مگه اینجا شهر شما نیست؟))بچه گفت

 

:((نه کاکو!من بچه ی شیرازم .چند روزی است که با همشیره ام آمده ام

 

خانه ی آقا شیر علی که با بچه هاشون برویم شیروان،شیره ی انگور بیاوریم.))

 

کله ی شیر از شنیدن این همه کلمه ی شیری پریشان شد و متعجب

 

به حرفهای بچه فکر کرد:شیراز وهمشیره و شیرعلی و شیروان و شیره ی

 

انگور وآهسته با خودش گفت:

 

((بابا این ها چقدر شیر ندیده اند.))

 

آقا شیره که خیلی تشنه بود،به بچه گفت:

 

((آهای!بچه ی آدم!اینجا برکه ای،چشمه ای ،

 

رودخانه ای پیدا نمی شود که کمی آب بخورم؟))

 

بچه، شیر را به آن طرف خیابان برد و چیزی نشانش داد وگفت:

 

((بفرما کاکو!از این شیر آب بخور!)) آقا شیره نگاهی به آن چیز بی

 

معنی کرد و گفت:((این هم شیر است؟))نیش بچه باز شد و گفت:

 

((ها،بله کاکو!این هم مثل شما اسمش شیر است.

 

این جایش را که تاب بدهی ،از آن آب بیرون می آید.))

 

بعد آن را باز کرد و شیر با تعجب فراوان پوزه ی خود را جلو برد و از آن شیر

 

مقداری آب نوشید.شیر با خودش گفت:

 

((مثل این که آبش خوب است .یادم باشد همیشه از این شیر آب بخورم.))

 

آب را که نوشید احساس گرسنگی کرد.هوس گوشت تازه ی آدم کرده بود.

 

نگاهی معنی دار به قد و قامت بچه انداخت و گفت:

 

((اسم شما چیه؟))بچه بادی به غبغبش انداخت و گفت:

 

((اسم من اردشیر است.اردشیر شیرانلوی مشیری .))

 

باز هم یالهای شیر از تعجب سیخ شد .اما به روی خود نیاورد و گفت :

 

(( آدم بچه جان ! تو چه قدر لاغر و مردنی هستی!

 

مگر در شهر چیزی برای خوردن گیرت نمی آید؟))

 

اردشیر گفت:((چرا گیرم می آید ولی اشتها ندارم،

 

می گویند وقتی به دنیا آمدم ،مادرم به جای شیر خودش شیر خشک

 

به من داده،برای همین لاغر و ضعیف هستم.))

 

شیر با قیا فه ای که از ترس پریشان شده بود پرسید:

 

((چی چی خوردی؟))بچه گفت:

 

((شیر خشک!بعضی از مادرها به بچه شان شیر خشک می دهند.))

 

شیرچند قدمی عقب عقب رفت و با خودش گفت:

 

((این جا عجب شهر شیر تو شیری است،از هر چه حرف می زنندشیر

 

از آن می ریزد.حتی شیر را هم خشک می کنند و می  دهند بچه هایشان

 

بچه هایشان بخورند.بهتر است تا دیر نشده و مرا هم خشک نکرده اند،

 

از این جا فرار کنم.))بعد دمش را روی کولش گذاشت و در مقابل چشمان

 

ناباور اردشیر گردو خاکی کرد و از نظر نا پدید شد. چند روز بعد

 

شیر قصه ی ما در یک         هما یش بین الجنگلی این خا طره را برای حاضران تعریف

 

کرد و چون کمی      شاعر تشریف داشت با این چند بیت شعر به سخن رانیش

 

خا تمه داد : نیشخند من شیرم و تو شیری و ماشیر                           این شیر چه حرفی است به هم بسته چو زنجیر از شیر پدیدار شده بس کلماتی                                     این واژه شده  در همه جا واژه ی تکثیر در شهر اگر شیر زیاد است و فروان                                 در جنگل سر سبز فقط شیر منم ،شیر

 

 

 

 

 

 

 

 

 




نوشته شدهدو شنبه 24 / 12 / 1392برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

من ترانه می سرایم

تو ترانه می نوازی

در ترانه های من اشک است و بی قراری

یک بغل از ارزوهای محالی…

تا ابد چشم انتظاری…

فکر پایان و جدایی…

ترسم از این است که شاید

در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی…

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

صدام کن
اگه یه روزی چشمات پر از اشک شد و دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی
صدام کن
بهت قول نمی دم که ساکتت کنم منم پا به پات گریه می کنم
صدام کن
اگه دنبال مجسمه سکوت می گشی تا سرش داد بزنی
صدام کن
قول میدم ساکت بمونم
صدام کن
اگه دنبال یه همدرد گشتی تا باهات همراهی کنه
صدام کن
من همیشه همراه تو ام
صدام کن
اگه ………..
نه دیگه دنبال بهونه نگرد که صدام کنی
فقط صدام کن
صدام کن

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اینجا که من رسیده ام …
ته دنیای بدون تو بودن است!!
همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!
ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!
خوب تماشا کن…
دلم هم تنگ نشده!
یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم …
تو باش و دل من و همه فریادهایی که …

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!

حمـاقـت یـعنـی مـن کـه

اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوی !

خـبری از دل تنـگـی تـو نمـی شود!

برمیگردم چـون

دلـتنـگـت مــی شــوم!!!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آسمـان هـم کـه بـاشی
بـغلت خـواهــم کـرد …
فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش
هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …
پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو
دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

و من تردید داشتم که با نبودنت آرام می شوم یا با بودنت خوشبخت؟
و حتی شک داشتم که آرامش را می خواهم یا خوشبختی را!
و هنوز دست و پا میزنند
ذهن خسته ام…
قلب درمانده ام…
چشمان بهت زده ام…
حرف هایم این روزها سر و ته ندارد!!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

صد گونه زحمت داده ام، صدگونه رحمت کرده ای
دیدی زمن صد غفلت و ، صدها محبت کرده ای

در من تو می جوشی نه من ، وین می تو مینوشی نه من
چون شکرت ای ساقی کنم  از بس کرامت کرده ای

هرجا که افتادم زپا، ناگه ترا کردم صدا
غافل که آندم هم مرا نوعی هدایت کرده ای

تا آزم از نابخردی، چون کودکان چوبم زدی
دریای رحمت بود اگر ، گاهی عقوبت کرده ای

من چیستم من کیستم، این عاریت من نیستم
من هیچم ای بود ابد، با من مروت کرده ای

من در قفس دل در هوس ، ای با من اندر هر نفس
خاری از این گلزار را ، مشمول عزت کرده ای

بال و پرم را باز ده ، در من مرا پرواز ده
طبع هما را ای که خود، سلطان همت کرده ای

جز او چه در گیتی به پا؟ او مایه بند رنگ ها
دیدی به جز او هرچه را ، ای دیده غفلت کرده ای

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شعر عاشقانه متن عاشقانه شعر غم متن دلتنگی شعر جدایی شعر غمگین متن گریه شعر زیبا
بیا تا برایت بگویم
چه می کشد آنکه غریب است در ازدحام آشنا

در ازدحام بی کسی
فریاد زنم خدایا
جانم بر لب آمد
از اینهمه ملامت
اما …..

سکوت من دوباره
در ازدحام بی کسی
باشد حدیث دیگری.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم

خود به خود هوس باران را می کنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

هوس یک کوچه تنها را می کنم

آن لحظه است که دلم می خواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ، خالی شوم ،

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی

تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک می ریزم ، و آرزوی یارم را می کنم

دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

لحظه ای که آرام آرام می شوم

و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ، چون باران در کنارم است.

باران مرا آرام می کند ،  مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.

صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،

تنهایی در کوچه های سرد و خالی…

کجایی ای یار من ؟

کجایی که جایت در کنارم خالی است.

در این شب بارانی تو را می خواهم ،

به خدا جایت خالی خالی است.

 کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد

تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ،

تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.

قصه مرد تنها در یک  شب بارانی ،

شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.

آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

این کلام حرف آخر من است : بدون تو هرگز!

این عشق تو سرپناه آخر من است ، و این دوست داشتنت ، تنها امید بودن من است…

بدون تو حرفی برای گفتن نیست به جز یک کلام : آن هم کلام آخر : خدانگهدار زندگی!

بدون تو جایی برای ماندن نیست و هیچ راهی برای زنده بودن نیست….

چشم به راه تو میباشم در این جاده زندگی ، با پاهای خسته و دلی پر از امید!

وقتی غروب می شود و تو نمی آیی دلم پر از خون می شود و چشمهایم پر از اشک…

باز به انتظار طلوع و آمدنت مینشینم ، دلم میخواهد آن لحظه

همچو خورشید در آسمان قلبم طلوع کنی ….

ای وای از فردا… و وای از آن روزی که آسمان ابری و دلگرفته باشد ….

آن زمان خورشیدی در آسمان نیست ، و باز باید به انتظارت نشست ….

نشست و گریست با همان دل پر از خون ، با آن پاهای خسته و قلبی شکسته….

این کلام حرف آخر من است : بدون تو هرگز!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
گاهی، فقط گاهی فکر میکنم تمامش یک سوء تفاهم است؛
آن خنده ها، دستهای در هم گره کرده، نگاه های گرم..
دستهایم را می گیرد و می خندد…
 بعد هر چه فکر میکنم یادم نمی آید به چه فکر میکردم!

شعر عاشقانه متن عاشقانه شعر غم متن دلتنگی شعر جدایی شعر غمگین متن گریه شعر زیبا

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کنارم که نیستی همه چی سراب ِ

پر از بغض ِ دنیام ، نفسهام عذاب ِ

تو حبس ِ سکوتم پر از هق هق و درد

ببین درد ِ دوریت با این دل چه ها کرد

کنارم که نیستی پر از اشک ِ چشمام

همون حس ِ تلخی که هیچوقت نمیخوام

یه کابوس ِ لحظم بدون ِ حضورت

شده خون ِ رگهام همۀ وجودت

من ِ تشنه آخر از عشقت میمیرم

تو باشی با عشق ِ تو آروم میگیرم

تو هستی که قلبم پر از عشق و شور ِ

بدونِ تو نبض از دلم خیلی دور ِ

کنار تو بودن یه حس ِ دوبارس

مث ِ لحظه هایی که غرق ِ ترانه س

کنارم بمون تا نفس یاورم شه

تو آغوش ِ تو بودن بازم باورم شه

از سپیده داوودی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هر کی اومد تو زندگیم..میبردمش تا آسمون
امروز میشد رفیق راه..فردا واسم بلای جون
نمیشه قبل عاشقو..بدست هر کسی سپرد
نمیدونم بد میاورد..یا چوب سادگیشو خورد
هر چی که به سرم اومد..تقصیر هیچکسی نبود
هر چی که بود پای خودم..تو قصه هام کسی نبود
هیچکسی عاشقم نشد..هیشکی سراغم نیومد
جواب کار خودمه..هر چی بلا سرم اومد
تقصر هیچ کسی نبود..هر چی که بود به پای من
فقط تو بعد از این نیا..میون لحظه های من
رفاقتت مال خودت..منت نزار روی سرم
این قصه ها تموم شده..دیگه نیا دورو برم…

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شعر عاشقانه متن عاشقانه شعر غم متن دلتنگی شعر جدایی شعر غمگین متن گریه شعر زیبا
کاش عشق را از پلک های خود می آموختیم

 پلک هایی که تا وقتی خون

در رگ هایشان جاری است هردم برهم بوسه می زنند

 پلک هایی که از سحر تا پاسی از شب

برای در آغوش کشیدن هم لحظه شماری می کنند

پلک هایی که حتی برای دقیقه ای کوتاه هم نمی توانند

 دوری از یکدیگر را تاب بیاورند پلک هایی که

در لحظه مرگ هم در آغوش یکدیگر جان می دهند

 عشق را باید از آن ها آموخت …!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

رفته ای اینک ، اما ایا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
چه شبی بود و چه روزی افسوس
با شبان رازی بود
روزها شوری داشت
ما پرستوها را
از سر شاخه به بانگ هی ، هی
می پراندیم در آغوش فضا
ما قناریها را
از درون قفس سرد رها می کردیم
آرزو می کردم
دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آخرین حرف تو چیست؟
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شعر عاشقانه متن عاشقانه شعر غم متن دلتنگی شعر جدایی شعر غمگین متن گریه شعر زیبا

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم

و تازه،داشته باشد،بیا گناه کنیم

بیا بساط قرار و گل و محبت را

دوباره دست به هم داده، روبراه کنیم

اگر به خاطر هم عاشقانه بر خیزیم

نمی رسیم به جایی که اشتباه کنیم

برای دلخوشی چشم هایمان هم هست

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم




نوشته شدهدو شنبه 21 / 11 / 1391برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

 

مجموعه شماره اس ام اس های کاربردی

 

 

 

گرفتن خلافی ماشین :۳۰۰۰۵۱۵۱ ( عدد عمودی کنار کارت رو بفرستید)

گزارش اطلاع دادن تخلف تاکسی : ۳۰۰۰۴۲۴۶( شماره پلاک ماشین متخلف رو بفرستید)

رهگیری نامه پستی : ۲۰۰۰۴۴۱ (ابتدا حرف Rرا بنویسید و بعد شماره روی رسید پستی رو )

مشکلات شهری (شهرداری) : ۳۰۰۰۱۳۷

اعلام نتیجه کنکور شب قبل از قرارگرفتن در سایت سنجش : ۲۰۰۰۰۰۰ (شماره داوطلبی رو بفرستید)

با خبر شدن از اخبار انجمن فارغ التحصیلان دانشگاه : ۱۰۰۰۱۳۳۶

دیکشنری : ۱۰۰۰۳۸۴ یا ۱۰۰۰۳۷۰ (لغت مورد نظر رو بفرستید) اول باید در سایت عضو بشیدwww.sms2him.com بعدش لغت مورد نظر رو بنویسید

لغت نامه آریان پور : ۲۰۰۰۴۴۴ Word-to-translate

ایجاد پست در پرشین بلاگ : ۳۰۰۰۷۲

خدمات بانک ملت : ۲۰۰۰۳۳

خدمات بانک اقتصاد نوین : ۲۰۰۰۵۰

خدمات بانک سپه:۲۰۰۰۲۰۲۰۰۰۲۱-۲۰۰۰۲۲

خدمات بانک کشاورزی : ۲۰۰۰۹۱۱- ۲۰۰۰۹۳

خدمات بانک سامان : ۲۰۰۰۰

خدمات بانک صادرات :۲۰۰۰۶۰

خدمات بانک تجارت : ۲۰۰۰۷۰

(
توجه داشته باشید برای استفاده از خدمات بانک ها اول باید در شعب درخواست رو پر کنید)

اطلاعات پرواز : ۲۰۰۰۴۴۴ : ( با این فرمت : پرواز Filight-code)

نرخ ارزهای رایج : ۲۰۰۰۴۴۴ با این فرمت : Currency-name

اطلاعات هوا : ۱۰۰۰۳۰۵ ( پیش شماره شهر مورد نظر بدون صفر رو بفرستید)

ساعت کشورها : ۱۰۰۰۳۹۲ (نام کشور رو بفرستید)

مکان های دیدنی هر شهر : ۱۰۰۰۳۹۴

مسافت بین شهر ها : ۱۰۰۰۳۹۶

آخرین بازی های کامپیوتری : ۱۰۰۰۴۰۰

جدیدترین نرم افزار ها : ۱۰۰۰۴۰۱

اطلاع از اینکه دامین مورد نظر رجستر شده یا خیر : ۱۰۰۰۳۵۵

بورس – نرخ سهام یک شرکت : ۲۰۰۰۴۴۴بنویسید : Bourse sompany -id

بورس – بیشترین افزایش قیمت : ۲۰۰۰۴۴۴بنویسید : Bourse high

بورس- کمترین افزایش قیمت : ۲۰۰۰۴۴۴ ( بنویسید : Bourse low)

اوقات شرعی : ۲۰۰۰۹۱۶




نوشته شدهجمعه 9 / 1 / 1391برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

 

1. بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بی‌وفاست. (حضرت علی علیه‌السلام)

۲. آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همه‌ی انسان‌ها برابرند. (مارتین لوتر‌کینگ)

۲. بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی. (رودی)

۴. بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و در انسان چیزی بزرگتر از فکر او. (همیلتون)

۵. عمر آنقدر کوتاه است که نمی‌ارزد آدم حقیر و کوچک بماند. (دیزرائیلی)

۶. چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است. (امرسون)

۷. به نتیجه رسیدن امور مهم، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری به ظاهر کوچک بستگی دارد. (چاردینی)

۸. آنکه خود را به امور کوچک سرگرم می‌کند چه بسا که توانایی کارهای بزرگ را ندارد. (لاروشفوکو)

۹. اگر طالب زندگی سالم و بالندگی می باشیم باید به حقیقت عشق بورزیم. (اسکات پک)

۱۰. زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. (دوما)

۱۱. دوست داشتن انسان‌ها به معنای دوست داشتن خود به اندازه ی دیگری است. (اسکات پک)

۱۲. عشق یعنی اراده به توسعه خود با دیگری در جهت ارتقای رشد دومی. (اسکات پک)

۱۳. ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم. (اسکات پک)

۱۴. جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست. (محمد حجازی)

۱۵. هنر، کلید فهم زندگی است. (اسکار وایله)

۱۶. تغییر دهندگان اثر گذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان شنا می‌کنند. (والترنیس)

۱۷. اگر زیبایی را آواز سر دهی، حتی در تنهایی بیابان، گوش شنوا خواهی یافت. (خلیل جبران)

۱۸. روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. (اسکات پک)

۱۹. در جستجوی نور باش، نور را می‌یابی. (آرنت)

۲۰. برای آنکه کاری امکان‌پذیر گردد دیدگان دیگری لازم است، دیدگانی نو. (یونک)

۲۱. شب آنگاه زیباست که نور را باور داشته باشیم. (دوروستان)

۲۲. آدمی ساخته‌ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می‌اندیشیده است. (مترلینگ)

۲۳. اگر دریچه های ادراک را شسته بودند، انسان همه‌ چیز را همان گونه که هست می‌دید: بی‌انتها. (بلیک)

۲۴. برده یک ارباب دارد اما جاه‌طلب به تعداد افرادی که به او کمک می‌کنند. (بردیر فرانسوی)

۲۵. هیچ وقت به گمان اینکه وقت دارید ننشینید زیرا در عمل خواهید دید که همیشه وقت کم و کوتاه است. (فرانکلین)

۲۶. نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی بلکه فقط باید سعی کنی خسته آور نباشی. (هیلزهام)

۲۷. هر قدر به طبیعت نزدیک شوی، زندگانی شایسته تری را پیدا می‌کنی. (نیما یوشیج)

۲۸. اگر زمانی دراز به اعماق نگاه کنی آنگاه اعماق هم به درون تو نظر می‌اندازند. (نیچه)

۲۹. زیبائی در فرا رفتن از روزمره‌گی‌هاست. (ورنر هفته)

۳۰. برای کسی که شگفت‌زده‌ی خود نیست معجزه‌ای وجود ندارد. (اشنباخ)

۳۱. تفکر در باب خوشبختی، عشق، آزادی، عدالت، خوبی و بدی، تفکر درباره‌ی پرسش‌هایی است که بنیاد هستی ما را دگرگون می‌کند. (ادگارمون)

۳۲. "عقلانیت باز" آن عقلانیتی است که فراموش نمی‌کند که "یکی" در "چند" است و "چند" در "یکی". (ادگارمون)

۳۳. آرامش، زن دل‌انگیزی است که در نزدیکی دانایی منزل دارد. (اپیکارموس)

۳۴. هیچ چیز در زیر خورشید زیباتر از بودن در زیر خورشید نیست. (باخ‌من)

۳۵. تنها آرامش و سکوت سرچشمه‌ی نیروی لایزال است. (داستایوفسکی)

36.
خداوندا مرا از کسانی قرار دِه که دنیاشان را برای دینشان میفروشند نه دینشان را برای دنیاشان. (دکتر علی شریعتی)

۳۷. علت هر شکستی، عمل کردن بدون فکر است. (الکس‌مکنزی)

۳۸. من تنها یک چیز می‌دانم و آن اینکه هیچ نمی‌دانم. (سقراط)

۳۹. دانستن کافی نیست، باید به دانسته ی خود عمل کنید. (ناپلئون هیل)

۴۰. تمام محبتت را به پای دوستت بریز نه تمام اعتمادت را. (حضرت علی علیه‌السلام)

۴۱. خداوند، روی خطوط کج و معوج، راست و مستقیم می‌نویسد. (برزیلی)

۴۲. تکامل و حرکت، مبنا و پیش فرض کل وجود است. (انگلس)

۴۳. كسی كه دارای عزمی راسخ است، جهان را مطابق میل خویش عوض می كند. (گوته)

۴۴. بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم. (جانسون)

۴۵. اگر می‌بینی کسی به روی تو لبخند نمی‌زند علت را در لبان فرو بسته ی خود جستجو کن. (دیل کارنگی)

۴۶. شیرینی یکبار پیروزی به تلخی صد بار شکست می‌ارزد. (سقراط)

47.
قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید. اما گل سرخ نه خاک است و نه کود (پونگ)

۴۸. ضعیف‌الاراده کسی است که با هر شکستی بینش او نیز عوض شود. (ادگار‌ آلن‌پو)

۴9. لحظه ای که به کمال رسیدم و منور شدم، تمام هستی کامل و منور شد. (بودا)

۵۰. انسان باید از هر حیث چه ظاهر و چه باطن، زیبا و آراسته باشد. (آنتوان چخوف)

۵۱. برای اداره كردن خویش، از سرت استفاده كن و برای اداره كردن دیگران، از قلبت. (دالایی لاما)

۵۲. تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید. پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند. (گراهام بل)

53.
اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی. (ارد بزرگ)

54.
اگر در اولین قدم، موفقیت نصیب ما می شد، سعی و عمل دیگر معنی نداشت. (موریس مترلینگ)

55.
ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم. (شوپنهاور)

56.
آنكه می تواند، انجام می دهد، آنكه نمی تواند انتقاد می كند. (جرج برنارد شاو)

57.
لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند. (دکتر علی شریعتی)

58.
بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود كه از میان ما رفته باشند. (امرسون)

59.
از دیروز بیاموز. برای امروز زندگی کن و امید به فردا داشته باش. (آلبرت انیشتن)

60.
پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی. (مهاتما گاندی)




نوشته شدهجمعه 9 / 1 / 1391برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

 

بررسی تمامی خدمات رایگان تلفن ثابت و نحوه فعال سازی آنها

 

 

 

1-                 انتقال مكالمه یا دایورت کردن ( Call diverting ) :

با این سرویس می‌توانید هنگامی كه با تلفن شما تماس گرفته می‌شود مكالمه را به یك خط دیگر ثابت یا همراه منتقل كنید و عمل دایورت کردن را انجام دهید. این سرویس با هر دستگاه تلفن دكمه‌ای مجهز به سیستم تن انجام شدنی است.

برای این کار شما باید کد زیر را در دستگاه تلفن وارد کنید:

#
شماره مورد نظر*21*

بعد از زدن این کد صدایی که میشنوید فرق خواهد کرد ، این یعنی اینکه خط شما دایورت شده است.

برای غیر فعال کردن این سرویس باید باز گوشی رو بردارید (در این حالت باز همان صدای مخصوص شنیده میشود) و بعد عدد #21# را وارد کنید.

در صورتی که مجدد صدای بوق مخصوص را شنیدید ، گوشی را قطع کرده و مجدد روشن کنید. در این حالت خط شما کاملا از حالت دایورت خارج شده است.



2-
سرویس انتظار مكالمه یا پشت خطی ( Call waiting ) :

هنگام مكالمه شخص دیگری به شما تلفن می‌زند صدای بوق ضعیفی به گوشتان می‌رسد و شما را آگاه می‌كند شما می‌توانید با كمك این سرویس مكالمه اول خود را موقتاً قطع و با شخص ثالث صحیح كنید پس از خاتمه ی مكالمه یا در حین مكالمه می‌توانید مجدداً با شخص اول به صحبت خود ادامه دهید.

برای استفاده از این سرویس شما باید بهنگام شنیدن صدای بوق ضعیف با فشار دادن دکمه "Flash" در تلفنهای دیجیتال و با "قطع و وصل کردن" در تلفنهای آنالوگ با نفر سوم تماس برقرار کنید..

برای بازگشت به گفتگوی اول میتوانید همین کار را تکرار کنید.



3-
شماره‌گیری سریع ( Speed dealing ):

برای اجتناب از وقوع اشتباه در شماره‌گیری و صرفه جویی در وقت با دادن شماره های دو رقمی به حافظه مخابرات میتونید از این سیستم بهره ببرید. این سرویس با هر دستگاه تلفن دكمه‌ای مجهز به سیستم تن انجام شدنی است.

برای استفاده از این امکان باید دستور زیر رو بکار ببرید :

برای ایجاد کد دو رقمی :

#
شماره مورد نظر* کد دو رقمی *51*

بعد از وارد کردن این دستور حالا شما میتونید بعد از برداشتن گوشی با زدن کد دو رقمی** شماره ای رو که قبلا به آن داده اید را شماره گیری کنید.

برای حذف یک شماره از یک کد دو رقمی و تغییر آن میتوانید از دستور زیر استفاده کنید :

#
کد دو رقمی *51*

برای غیر فعال کردن همه این کدهای دو رقمی باید از کد #55# استفاده کنید...



4-
انتقال مكالمه از خط اشغال به خطوط دیگر ( Call forwarding) :

برای این كه تماس گیرندگان با بوق اشغال مواجه نشوند ، می‌توانید یك یا چند شماره تلفن خود را به مركز تلفن مربوط اعلام كنید كه در صورت اشغال بودن هر یك از شماره‌ها ارتباط به طور خودكار به شماره‌های بعدی منتقل شود.

این سرویس با هر دستگاه تلفن دكمه‌ای مجهز به سیستم تن انجام شدنی است.

برای استفاده از این حالت باید بعد از برداشتن گوشی کد #43* رو بزنید ... برای غیر فعال کردن این حالت باید کد #43# را وارد کنید.



5-
سرویس بیدار باش :

با اشتراك این سرویس زنگ تلفن در ساعت مشخص شده به صدا در می‌آید .

این سرویس با هر دستگاه تلفن دكمه‌ای مجهز به سیستم تن انجام شدنی ست .

برای استفاده از این حالت باید از روش زیر استفاده کنید:

ابتدا *55* رو بزنید بعد بترتیب ساعت و دقیقه را وارد کنید و در آخر # را بزنید.

مثلا میخواهیم در ساعت 14:38 تلفن زنگ بزند ، این کد را میزنیم :

1438#*55*

برای غیر فعال کردن این سرویس باید کد #55# را وارد کنید.



6-
سرویس نمایشگر شماره CallerID :

در این سرویس شما کافی است یک دستگاه شماره انداز یا یک تلفن مجهز به نمایشگر شماره تلفن را ابتیاع کنید و با استفاده از آن میتوانید شماره را دریافت کنید. این سرویس نیازی به کد فعال سازی ندارد.



7-
دایورت بعد از 5 زنگ :

با استفاده از این سرویس شما میتوانید کاری کنید تا بعد از 4 بار زنگ خوردن گوشی و جواب ندادن به گوشی در زنگ 5 ام تلفن دایورت شود روی شماره ای دیگر..

برای استفاده از این سرویس شما باید از کد زیر استفاده کنید:

#
شماره مورد نظر*65*

طبق معمول برای غیر فعال کردن این امکان باید کد #65# رو وارد کنید...




نوشته شدهجمعه 9 / 1 / 1391برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

 

آفلاین شدن فقط برای یک نفر در یاهو مسنجر

گاه پیش آمده که در یاهو مسنجر دوست داشته باشید که فقط برای یک نفر Invisible  یعنی فقط یک نفر فکر کند که شما onlineنیستید و چراغ شما فقط برای یک نفر خاموش باشد و برای همه online باشید برای اینکار روی آیدی مورد نظر کلیک راست کرده و Stealth settings   را انتخاب کرده و permanently Offline را انتخاب کنید دیگر برای فرد مورد نظر شما off هستید برای دوباره on شدن برای فرد مورد نظر مراحل قبل را انجام دهید با این تفاوت که online را انتخاب کنید .

 

 

 

 

فرد مورد نظر در یاهو مسنجرonline است یا offline

قبلا برای شما روشی را گذاشتم که چطور برای یک نفر off باشید حال می خواهیم ببینیم می شود فهمید که چه کسانی برای ما از این رو ش استفاده کرده اند و ما آنها را offمی بینیم بله روشی وجود دارد
برای اینکار باید به این آدرس روید
http://www.xeeber.com و آیدی فرد مورد نظر را در کادر مربوطه وارد کنید و کلید ذره بین را (یا با enter) کردن می توان فهمید که آیدی مورد نظر on است یا off.

 

 

 

 

 

 

قرار دادن متن یا لینک در جلو آیدی یاهو در هنگام چت

 

برای این کار باید یاهو مسنجر را باز کرده و متصل شوید و در بالای پنجره باز شده روی دکمه ID – Avaible  که به جای ID  باید آیدی شما نوشته شده باشد کلیک کرده و از زیر منوی باز شده گزینه ی New status message  را انتخاب کنید و در کادر باز شده متن مورد نظر خود را وارد کنید می توانید آدرس سایت خود یا آدرس سایت مورد علاقه ی خود را بنویسید و یک فاصله بدهید و توضیحی در مورد لینک بدهید و اینتر را بزنید

البته باید توجه داشته باشید فقط کسانی می توانند این لینک یا متن را ببینند که شما آنها را Add کرده باشید

 

 

 



ادامه مطلب...


نوشته شدهجمعه 9 / 1 / 1391برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

 

قطع کردن صدای مودم

 

ابتدا وارد پنجره Properties كانكشن خود شويد و در زبانه General دكمه Configure را فشار دهيد.
در پنجره‌اي كه باز مي‌شود روي آخرين گزينه يعني
Enable Modem Speaker كليك كنيد تا غير فعال شود.

 

 

 

 

سرعت اینترنت خود را اینبار واقعا بالا ببرید

توپه توپه حتما انجام بده !!!

در این ترفند قصد داریم روشی کارآمد را به شما معرفی کنیم که بهره گیری از آن میتوانید مطمئن باشید که سرعت اینترنت شما بالاتر خواهد رفت. این کار از طریق تنظیمات مودم شما صورت خواهد گرفت ، در نتیجه تنها برای کاربران Dialup قابل استفاده است. بدین منظور: از منوی Start وارد Control Panel شوید ، سپس بر روی آیکون Phone and Modem Option دوبار کلیک کنید. در پنجره باز شده به تب Modems رفته و روی دکمه Properties کلیک کنید. حالا در پنجره جدید به تب Advanced بروید و در قسمت Extra Initialization Commands کد زیر را وارد کنید: AT&FX+MS=V34 تمام پنجره ها را OK کرده و خارج شوید. سپس در ادامه کار در همان Control Panel و وارد قسمت Network Connection شوید. بر روی کانکشنی که با آن به اینترنت متصل میشود راست کلیک کنید و Properties را برگزنید. در پنجره باز شده و در همان تب General روی دکمه Configure کلیک کنید. در پایان در پنجره باز شده بخش Maximum Speed را روی 921600 تنظیم کنید. تمام پنجره ها را OK کرده و خارج شوید. تاثیر این کار پس از اولین اتصال با آن کانکشن است. منبع: http://ghandun.blogfa.com/

 



ادامه مطلب...


نوشته شدهجمعه 9 / 1 / 1391برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

 

یه نکته عجیب در مورد ویندوز

 

آیا هیچ می دانید که در ویندوز فولدری با نام con یا auxیا nul نمی توان ساخت می توانید امتحان کنید امتحانش مجانیه

 

چه کنیم که کسی نتواند فایل ها و فولدرهای مخفی ما را نتواند آشکار کند ؟!!!

با سلام امروز می خواهم به شما نشان بدهم که چگونه می توان کاری کرد که کسی نتوان فایل ها و فولدرهای مخفی شما را آشکار کند و از حالت مخفی بودن در Run عبارت Regedit را تایپ نمایید رجیستری سیستمàبیاورد . برای اینکار ابتدا Start باز می شود حال مسیر زیر را دنبال کنید HKEY_LOCAL_MACHINE\SOFTWARE\Microsoft \Windows\CurrentVersion\Explorer \Advanced\Folder\Hidden\SHOWALL

حال از قسمت سمت راست متغییری با نام CheckedValue را پیدا کنید روی آن دابل کلیک کنید می بینید که مقدار آن برابر 1 می باشد اگر مقدار آن را صفر بدهید باعث می شود که کسی نتواند فایل ها و فولدرهای مخفی شما را آشکار کند .حال سیستم خود را یکبار راه اندازی کنید تا تغییرات اعمال شود .

موفق باشید .

 

 

دو فولدر با نام یکسان در یک مکان بسازید

حتمأ شما نیز میدانید که در داخل محیط ویندوز و در یک محیط خاص مانند دسکتاپ یا پوشه My Documents نمیتوان دو فولدر با نام یکسان ساخت. چرا که از نظر منطقی و آدرس دهی در داخل ویندوز این کار شدنی نیست. اما هم اکنون قصد داریم ترفندی ساده را به شما معرفی کنیم که با بهره گیری از آن میتوانید در یک محل دو فولدر با یک نام کاملأ یکسان بسازید!

برای اینکار:
از طریق
My Computer به محلی که قصد دارید دو فولدر با نام یکسان را بسازید بروید.
با راست کلیک و انتخاب
New > Folder فولدر جدیدی ساخته و نام آن را به عنوان مثال

New folderبگذارید

همان طور که میبینید در این نام بین دو واژه Newو folderیک فاصله توسط Space زده شده است.
حال مجددأ فولدر جدیدی ساخته و نام آن را این بار به صورت زیر قرار دهید:
واژه
Newرا تایپ کنید سپس کلید Alt را گرفته و عدد 255 را وارد کنید (از کلیدهای سمت راست کیبورد استفاده کنید) ، خواهید دید که یک فاصله تایپ خواهد شد. حالا واژه folder را وارد کنید.
با این کار شما دو فولدر با نام یکسان دارید که ظاهرأ نام یکسانی دارند اما در کاراکترهای وارد شده تفاوت باطنی وجود دارد.



ادامه مطلب...


نوشته شدهپنج شنبه 3 / 1 / 1391برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

 

سه پرسش سقراط

 

 

 

زمانی که شایعه ای را می شنوید و قصد انتقال آن به دیگری را دارید بحث کوتاه فلسفی زیر را در ذهن خود مرور کنید: 

در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود. 

روزی فیلسوفی که از آشنایان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت: سقراط میدانی درباره ی یکی از شاگردانت چه شنیده ام؟ 

سقراط پاسخ داد: لحظه ای صبر کن! پیش از اینکه به من چیزی بگویی از تو می خواهم آزمون کوچکی را که نامش " سه پرسش " است پاسخ دهی. 

مرد پرسید: سه پرسش؟

سقراط گفت: بله درست است. پیش از اینکه درباره ی شاگردم با من صحبت کنی، لحظه ای آنچه را که قصد گفتنش را داری آزمایش می کنیم.

نخستین پرسش " حقیقت " است. آیا کاملا مطمئنی که آنچه را که می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟ 

مرد پاسخ داد : نه، فقط در موردش شنیده ام. 

سقراط گفت: بسیار خوب، پس واقعاً نمیدانی که خبر درست است یا نادرست. 

حالا پرسش دوم: پرسش " خوبی و بدی " آیا آنچه را که در مورد شاگردم می خواهی به من بگویی خبر خوبی است؟

مرد پاسخ داد: نه، بر عکس… 

سقراط ادامه داد: پس می خواهی خبری بد در مورد شاگردم که حتی در مورد آن مطمئن هم نیستی بگویی؟ 

مرد کمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.

سقراط ادامه داد: و اما پرسش سوم " سودمند بودن " است. آن چه را که می خواهی در مورد شاگردم به من بگویی برایم سودمند است؟ 

مرد پاسخ داد: نه، واقعا…

سقراط نتیجه گیری کرد: اگر می خواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد و نه خوب است و نه حتی سودمند است پس چرا اصلا آن را به من می گویی؟


 

 

خر مرا از کره گی دُم نبوده است

 

 

مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده.

 

مساعدت را (برای کمک کردن) دست در دُم خر زده قُوَت کرد (زور زد). دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که "تاوان بده"!

مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه یی درافگند. زنی آنجا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت (سِقط کرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم آواز شد.

مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه یی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت. مگر جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایهء دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در جای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست!

مَرد، همچنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افگند. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!

مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانهء قاضی افگند که "دخیلم! . مگر قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. . چون رازش فاش دید، چارهء رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند.

نخست از یهودی پرسید. گفت: این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم.

قاضی گفت: "دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند! و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد!

جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: "این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام.

قاضی گفت: "پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است. حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرودآیی، چنان که یک نیمهء جانش را بستانی! و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیهء سی دینار جریمهء شکایت بی مورد محکوم کرد!

چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت: "قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش! مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید.

قاضی آواز داد: "هی! بایست که اکنون نوبت توست!

صاحب خر همچنان که می دود فریاد کرد: مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می روم که شهادت دهند خر مرا از کره گی دُم نبوده است.



ادامه مطلب...


نوشته شدهجمعه 2 / 1 / 1391برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

 

 

روزی روزگاری در یک جزیره دور افتاده ای تمام احساس ها کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند .

خوشبختی - پولداری – عشق – دانایی – صبر – غصه – ترس و ... هر کدام به روش خود می زیستند تا اینکه یک روز دانایی به همه گفت هر چه زودتر این جزیره را ترک کنید . زیرا به زودی آب این جزیره را خواهد گرفت  و اگر بمانید غرق می شوید .

همه ی احساس ها با دست پاچگی قایق های خود را از انبار خانه هایشان بیرون آوردند و تعمیرش کردند و سپس از عایق کاری و اصلاح پاروها منتظر روز حادثه شدند . طوفان بزرگ شروع شد و همه به سرغت سوار قایق ها شدند و پارو زنان جزیره را ترک کردند . در این میان عشق هم سوار بر قایقش بود . اما هنگام دور شدن از جزیره متوجه حیوانات جزیره شد که همگی به کنار ساحل آمده بودند و وحشت را نگه داشته بودند و نمیگذاشتند که او سوار بر قایقش شود .

عشق به سرعت برگشت و قایقش را یه همه ی حیوان ها و وحشت زندانی سپرد . آنها همگی سوار شدند و دیگر جایی برای عشق نماند . قایق رفت و عشق تنها درجزیره ماند جزیره لحظه به لحظه بیشتر زیر آب می رفت و عشق تا زیر گردن در آب فرو رفت .

او نمی ترسید زیرا ترس جزیره را ترک کرده بود . اما نیاز به کمک داشت فریاد زد و از همه ی احساس ها کمک خواست . نخست کسی جوابش را نداد . در همان نزدیکی قایق دوستش ثروتمندی را دید و گفت ثروتمندی عزیز به من کمک کن . ثروتمندی گفت : متأسفم قایقم پر از پول و شمس طلاست و جایی برای تو نیست . عشق رو به سوی غرور کرد و گفت : مرا نجات می دهی ؟

غرور پاسخ داد : هرگز ! تو خیسی و مرا خیس میکنی ! عشق رو به سوی غصه کرد و گفت : ای دوست عزیز مرا نجات بده اما غصه گفت من متأسفم دوست خوبم من به قدر غمگینم که توانایی کمک ندارم و خودم احتیاج به کمک دارم . در این بین خوش گذرانی و بیکاری از کنار عشق گذشتند ولی عشق هرگز از آنها کمک نخواست . از دور شهوت را دید و به او گفت آیا به من کمک میکنی ؟

شهوت پاسخ داد البته که نه سالها منتظر این لحظه بودم که تو بمیری یادت هست همیشه مرا تحقیر میکردی و همه میگفتند تو از من برتری از مرگت خوشحال خواهم شد عشق که نمی توانست نا امید باشد رو به سوی خداوند کرد و گفت : خدایا مرا نجات بده .

 ناگهان صدایی از دور به گوشش رسید که فریاد میزد نگران نباش تو را نجات خواهم داد عشق به قدری آب خورده بود که نتوانست خود را روی آب نگه دارد و بیهوش شد . پس از به هوش آمدن با تعجب خود را در قایق دانایی یافت آفتاب در آسمان پدیدار و دریا آرامتر شده بود . جزیره داشت آرام آرام از زیر هجوم آب بیرون می آمد .

تمام احساس ها امتحانشان را پس داده بودند . عشق برخاست به دانایی سلام و از او تشکر کرد دانایی پاسخ سلامش را داد و گفت : من شجاعتش را نداشتم که به نجات تو بیایم شجاعت هم که قایقش دور از من بود نمی توانست برای نجات تو راهی پیدا کند .

تعجب می کنم تو بدون من و شجاعت چطور به نجات وحشت و حیوانات رفتی ؟ همیشه می دانستم در تو نیرویی هست که در هیچ کدام از ما نیست تو لایق فرماندهی همه یاحساس ها هستی .

عشق تشکر کرد و گفت : باید بقیه را هم پیدا کنیم و به سمت جزیره بریم ولی قبل از رفتن می خواهم بدانم چه کسی مرا نجات داد ؟ دانایی گفت : او زمان بود !

عشق با تعجب گفت : زمان ! دانایی لبخندی زد و پاسخ داد : بله زمان چون این فقط زمان است که می تواند بزرگی و ارزش عشق را درک کند ...

 

 

 

 

 

 

سفری به حریم الهی

 

 

 

 

 

قطاری که به مقصد حریم الهی می رفت لحظه ای در ایستگاه دنیا توقف کرد . حکیمی رو به جهانیان کرد و گفت :مقصد ما حریم الهی است کیست که با ما سفر کند ؟ کیست که رنج و عشق را با هم از ما بخواهد ؟ کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است برای گذشتن !

قرن ها گذشت اما از میان تمام انسانها جز اندکی بر آن قطار سوار نشد . از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود در هر ایستگاه که قطار می ایستاد کسی کم میشد قطار می گذشت و سبک می شد زیرا سبک باری قانون راه خداست . قطاری که به مقصد حریم الهی می رفت به ایستگاه بهشت رسید . حکیم گفت : اینجا بهشت است مسافران بهشتی پیاده شدند . اما اینجا ایستگاه آخر نیست مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند اما اندکی باز هم ماندند و قطار دوباره راه افتاد ... آنگاه ندایی از عرش آمد و گفت : درود بر شما راز الهی همین است ... آن که پروردگار را می خواهد در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد ! ...

 

 

 

این داستان از طرف عزیز دلها shadi

  

 

 

 

 




نوشته شدهسه شنبه 28 / 12 / 1390برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

 

 

در زمان قدیم پیش از آنکه انسان بر روی زمین پا بگذارد بدی ها و خوبی های جهان دور هم جمع شدند یک روز که حوصله ی آنها سر رفته بود تصمیم گرفتند که قایم موشک بازی کنند .

 

دیوانگی گفت : من چشم میگذارم بقیه قایم شوید دیوانگی چشم هایش رو بست و شروع به شمردن کرد یک و دو و سه ...

 

همه دنبال جایی بودند تا قایم شوند نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد خیانت داخل انبوهی از زباله قایم کرد .

 

اصالت به میان ابرها و هوس به مرکز زمین فرو رفت حسادت هم داخل چاهی عمیق پنهان شد کم کم همه قایم شدند الا عشق که هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود البته تعجبی نداشت چون عشق را نمی توان به این راحتی پنهان کرد .

 

دیوانگی به عدد 100 رسید که عشق خود را داخل یک دسته گل رز مخفی کرد دیوانگی فریاد زد آماده باشید آمدم و برای پیدا کردن آنها به راه افتاد .

 

اول از همه تنبلی را پیدا کرد چون اصلاً تلاش نکرده بود خود را قایم کند بعد به ترتیب همه را پیدا کرد اما از عشق خبری نبود .

 

دیوانگی دیگه خسته شده بود که حسادت حسودی اش گرفت و آرام در گوش او گفت عشق در داخل گل رز مخفی شده دیوانگی با هیجان شاخه ای از درخت را کند و با قدرت تمام داخل گل های رز فرو کرد صدای ناله ای بلند شد عشق از داخل شاخه های گل بیرون آمد در حالی که دست هایش را جلوی صورتش گرفته بود و از بین انگشتانش خون می ریخت و شاخه ی درخت چشم هایش را کور کرده بود .

 

دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت : حالا من چکار کنم چگونه جبران کنم عشق جواب داد مهم نیست دوست من تو دیگه نمی توانی کاری بکنی فقط خواهش می کنم از این به بعد یار من باشی همه جا همراهم باشی تا راه را گم نکنم .

 

و از همان روز تا ابد عاشق و دیوانگی همراه یکدیگر به درون تمام آدمهای عاشق سرک می کشند .

 

به شیک پوشان عالم بگویید : آخرین مد کفن است .

 

 

این داستان از طرف کسی است که قلبها بی وجود او ناچیزند

 

I lov you  ghazalam

 




نوشته شدهسه شنبه 28 / 12 / 1390برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

پین کدتیم رفیق ، سه بار اشتباه بزنی فنا میشیم ، درست بزنی فدات میشیم

!

 

 

 

 

 

 

 

دوستم قلبی اگر باشد دعایت می کنم / جان اگر خواهی فدایت می کنم / با تو ام ای گل ، تو تنها نیستی / گوش کن زیبای من ، هر شب صدایت می کنم

.

 

 

 

 

 

 

غرق ترانه میشوم از نگاه گاه گاه تو / کاش خانه ای بنا کنم در حوالی نگاه تو

.

 

 

 

 

 

 

میان قلب من عشق تو پیداست / لبانت مثل گل خوشرنگ و زیباست / مشو غمگین اگر از هم جداییم / که بی رحمی همیشه کار دنیاست

 

 

 

هرچند نمیدانم خواب هایت را با که شریک میشوی اما هنوز شریک تمام بیخوابی های من تویی

 

.

 

 

 

 

 

 

مرا به ذهنت ، نه به دلت بسپار ، من از گم شدن در جاهای شلوغ می ترسم

.

 

 

 

 

 

 

تو فکر نکن سکوت من ذکر فراموشی توست / بدون که هر لحظه دلم در همه جا به یاد توست

 

 

 

شب

، کاش میشد با تو از عمق وجود ، از ته لحظه ی تنهایی دل ، سخنی گفت به پهنای خیال ، تا که در ظلمت خود ، مرا برداری تا خاطر یار

.

 

 

 

 

 

 

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد / مرا روزی نباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

.

 

 

 

 

 

 

وقتی که با تو هستم پرواز می کنم من / دل پر زند به سویت وقتی که دورم از تو / از آسمان جانم با تو فقط پریدم / بال و پرم تو هستی ، جز تو کسی ندیدم

.

 

 

 

 

 

 

همین مسیر را مستقیم بروی میرسی به دو راهی ، یک راه به من ختم می شود ، آن دیگری به ختم من

 

 

 

 

او شاخه گل لای کتاب اما من

؟/ از ماه پلی به آفتاب اما من ؟/ او سیر تکامل قشنگی دارد / اینگونه : نقاب ، قاب ، آب اما من

؟

 

 

 

 

 

 

دل را چو به عشق تو سپردم چه کنم ؟/ دل دادم و اندوه تو بردم چه کنم ؟/ من زنده به عشق تو ام ای دوست ولیک / از آرزوی روی تو مردم چه کنم

؟

 

 

 

 

 

 

از چهره ی افروخته شمعی داری / پیداست بنای قلع و قمعی داری / با هر کس و ناکسی نشستی جز من / زیبایی منحصر به جمعی داری

.

 

 

 

 

 

 

این روزها یا به تو می اندیشم یا به این می اندیشم که چرا ؟ به تو می اندیشم

!

 

 

 

 

 

 

نفس نمی کشد هوا ، قدم نمی زند زمین / سکوت می کند غزل ، بدون تو یعنی همین

 

 

.

 

 

 

 

در چهار دیواری دنیا ، عشق ابدیست ، غم رفتنیست ، خاطره ماندنیست .
 

 

 

 

نمی خواهم نبودنت از شمارش انگشتانم بیشتر شود

، اما این روزها کاری از دستانم بر نمی آید

.

 

 

 

 

 

 

گر محبت ثمرش سوختن و ساختن است / یا به دنبال محبت سر خود باختن است / من به میدان رفاقت گذرم از سر خویش / تا بدانی که این حاصل دوست داشتن است

.

 

 

 

 

 

 

آموخته ام اگر کسی یادم نکرد یادش کنم ، شاید او تنهاتر از من باشد

.

 

 

 

 

 

 

کابوس نبودی که رهایت بکنم / از خاطره عشق جدایت بکنم / آنقدر عزیزی که دلم می خواهد / هر چیز که دارم فدایت بکنم

.

 

 

 

 

 

 

همیشه پنجره ای هست ، پنجره ای که به سوی امیدی گشوده می شود و این امید همان بهانه های کوچکی هستند که ما ساده از کنارشان می گذریم ، می دانم ، می دانم که همیشه پنجره ای هست ، بیا و پنجره ام باش

.

 

 

 

 

 

 

دور شدم از تو دلم شور زد / ساز دلم نغمه ی ناجور زد / آه از آن چشم که با یک نظر / بال و پرم را گره کور زد

!

 

 

 

 

 

 

 

میمیرم اگر دلت پر از غم بشود / یا چشم تو میزبان شبنم بشود / پاییز و بهار را به هم می دوزم / یک نخ اگر از پیرهنت کم بشود

.

 

 

 

 

 

 

ای کاش نگاه خسته را خوابی بود / یا در شب بی ستاره مهتابی بود / ما مثل دو کاج دور از هم هستیم / ای کاش که بین من و تو تابی بود

.

 

 

 

 

 

 

او باشد و مهتاب فراوانی هم / من باشم و اشک های پنهانی هم / حتما شب عاشقانه ای خواهد شد / مخصوصا اگر نم نم بارانی هم

.

 

 

 

 

 

 

نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی / گرچه او کرد دل از سنگ ، تو تقصیر نکردی / شرمسار تو ام ای دیده ، از این گریه ی خونین / که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی

.

 

 

 

 

 

 

 

بوی نفسهای لبت جان و دلم وا می کند / اما نمی دانم چرا امروز و فردا می کند / با بودنت کنار من ، غم های عالم می رود / فکر تو در این قلب من هر لحظه غوغا می کند

.

 

 

 

 

 

 

 

من نه سکوت میکنم نه فال عشق از برم / فقط به تو خیره شدم ، من از تو هم ساده ترم / تو خوب میفهمی مرا وقتی پر از بهانه ام / ببین برای ماندنت چقدر عاشقانه ام

.

 

 

 

 

 

 

چه کرده ای تو با دلم که نبض من صدای توست ؟/ چه کرده ای تو با سرم که فکر من هوای توست

؟

 

 

 

 

ز تلخی سکوتت من چه بگویم / همان بهتر که از غم ها  نگویم / تو کاری کرده ای با بی وفایی / دگر از عشق خود با کس نگویم

.

 

 

 

 

 

 

 

لحظه ای پیش آرام صدایت کردم و تو آرام آرام صحن رویاهایم را حریم خود کردی

.

 

 

 

 

 

 

 

عشق را با فکر تو معنا کنم من / با حضورت قلب خود زیبا کنم من / گرچه آبی در دلم جاری نبوده / دشت دل با بارش مهر تو دریا می کنم من

 

 

.

 

 

 

 

من حسرت دیدار تو دارم به که گویم / از بهر تو من ابر بهارم به که گویم / غیر از تو کسی را به خدا دوست ندارم / از نرگس چشم تو خمارم به که گویم

.

 

 

 

 

 

 

 

گاهی باران همه ی


نوشته شدهیک شنبه 20 / 3 / 1390برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

1 - فرض کنید راننده اتوبوس برقی اید. در ایستگاه اول 6 نفر وارد اتوبوس می شوند ، در ایستگاه دوم 3 نفر بیرون می روند و 5 نفر سوار می شوند. راننده چند سال دارد؟

 

 

 

2 - خويشاوندي

 

دو مرد نسبت به هم، دايي وخواهر زاده اند. يعني اولي دايي دومي و خواهر زاده اوست، دومي نيز دائي اولي و خواهرزاده وي مي باشد. چطور چنين چيزي ممكن است؟

 

 

 3 - سکه و چاه

 

 من يك سكّه كوچك را در چاهي عميق مي اندازم، آنگاه در عرض يك دقيقه مي روم در مي آورم، چطور چنين چيزي ممكن است؟

 

 

 

4 - ميليونر

 

شخصي تخم مرغ را دانه اي 70 ريال خريد و دانه اي 50 ريال فروخت و سرانجام ميليونر شد! چطور چنين چيزي ممكن است؟

 

 

 

5 - افتادن از طبقه دهم ساختمان

 

رضا از طبقه دهم ساختماني به زمين افتاد ولي نمرد. چطور چنين چيزي ممكن است؟

 

 

 

 6- دو ساعته

 شخصي چگونه – بدون استفاده از هواپيما- خود را دو ساعته به مشهد مي رساند؟

tak3etareh.loxblog.com

جواب معماها در ادامه مطلب :



ادامه مطلب...


نوشته شدهپنج شنبه 19 / 3 / 1390برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

 

کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی

همه جا بوی تو جاری خودت اما دیگه نیستی

نیستی اما مونده اسمت توی غربت شبونه

میون رنگین کمون خاطرات عاشقونه

آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسی هام

خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام

لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه

تو دیگه بر نمی گردی آخر قصه همینه

می شکنم بی تو و نیستی

به سراغم نمی آیی که ببینی

بی تو می میرم و نیستی

تو کجایی تو کجایی که ببینی !!!


 

همه چیز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم

یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم بی صدا کنم

تو نگرانم نشو همه چیز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی

یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو

یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن

و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم

تو نگرانم نشو همه چیز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام که بی تو بخندم

یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت

یاد گرفته ام که دیگر عاشق نشوم به غیر تو

یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم

و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !

اما هنوز یک چیز هست که یاد نگر فته ام

که چگونه برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم

و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم

تو نگرانم نشو

فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت...


 

خیلی وقته دیگه بارون نزده

 
رنگ عشق به این خیابون نزده

 
خیلی وقته ابری پرپر نشده

 
دل آسمون سبکتر نشده

 
مه سرد رو تن پنجره ها

 
مثل بغض توی سینه منه

 
ابر چشمام پر اشکه ای خدا

 
وقتشه دوباره بارون بزنه

 
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

 
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده

 
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

 
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده

 
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست

 
کوه غصه از دلم رفتنی نیست

 
حرف عشق تو رو من با کی بگم

 
همه حرفا که آخه گفتنی نیست

 
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

 
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
 
 

 

خیلی وقته دیگه بارون نزده

 
رنگ عشق به این خیابون نزده

 
خیلی وقته ابری پرپر نشده

 
دل آسمون سبکتر نشده
 
مه سرد رو تن پنجره ها

 
مثل بغض توی سینه منه

 
ابر چشمام پر اشکه ای خدا

 
وقتشه دوباره بارون بزنه

 
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
 
 

 

قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده

 
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده


قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده

بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست

کوه غصه از دلم رفتنی نیست

حرف عشق تو رو من با کی بگم

همه حرفا که آخه گفتنی نیست

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

 




نوشته شدهدو شنبه 14 / 3 / 1390برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

نه عشق ، نه خورشید ، زیرا هر دو غروب می کنند
.
.
.
.
از عشق تو لیلی ، رفتم زیر تریلی
.
.
.
.
غصه نخور جوجه خاور ،
بزرگ میشی بنز تک میشی
.
.
.
.
بر چشم خوب رحمت
.
.
.
.
به خاطر اشک مادر
پاتو از رو گاز بردار برادر
.
.
.
.
وای اگر از پس امروز بود فردایی
.
.
.
.
هرکه راهیچ به کف نیست ، به دل آهی هست

.

.

.
عاشق بی انتظار مادر
.
.
.
.
به حرمت اشک مادر توبه کردم
.
.
.
.
بوق نزن شاگردم خوابه
.
.
.
.
بی تو هرگز ، با تو عمراً
.
.
.
.
رادیات عشق من از بهر تو آمد به جوش
گر نداری باورم بنگر به روی آمپرم
.
.
.
.
نه من عاشق
خاموشم ، نه تو آن معشوق پنهان
.
.
.
.
معرفت در گرانیست به هر کس ندهندش
پرطاووس قشنگ است به کرکس ندهندش
.
.
.
.
از ماجرای درد عشق حکایت خطاست
از محنت محبت اظهار شکایت نارواست
.
.
.
.
ای عاشق دلسوخته اندوه مدار
روزی به مراد عاشقان گردد کار
.
.
.
.
در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دری
.
.
.
.
گل خجل است ز عطر خوشبوی شهید
.
.
.
.
الهی کدام درد
بود از این بیش
که معشوق توانگر و عاشق درویش

 




نوشته شدهیک شنبه 13 / 3 / 1390برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

کد آهنگ های پیشواز سرکاری جالب و خنده دار ایرانسل

 

مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد  ۳۳۱۲۱۳۷


خنده   ۲۲۱۱۰۹

شبح   ۲۲۱۱۶


جوجه  ۳۳۱۱۲۰


گاو دیوانه   ۳۳۱۱۲۵


ویندوز   ۳۳۱۱۴۷


صدای جنگل   ۲۲۱۱۲۴


تلفن مورد نظر خاموش میباشد   ۳۳۱۲۱۶۸


چهارشنبه سوری   ۳۳۱۲۱۴۰

آهنگ پیشواز حمید اسکری

٥٥١١٠١٨   بارون     
 
 
 
  ٥٥١١٠٢٣   باور   
 
 
 
  ٥٥١١٠١٥   تلافی     
 
 
 
  ٥٥١١٠١٩   خاطره     
 
 
 
 
  ٥٥١١٠١٧   دلم گرفته     
 
 
 
  ٥٥١١٠٢٠   سنگ غرور   
 
 
 
  ٥٥١١٠٢٢   طعنه   
 
 
 
  ٥٥١١٠١٦   قسمت    
 
 
 
  ٥٥١١٠٢١   کی عوض شده 
 

مهدی احمد وند

 

 

 

٥٥١٤٦٩٥ تنهام نذار


٥٥١٤٧٠٠  حرف دلم


٥٥١٤٦٩٤  خواب پریشون


٥٥١٤٦٩٨ دست عمو

 

٥٥١٤٦٩٦  دلم می خواست


٥٥١٤٦٩٩  دوست دارم


 
٥٥١٤٦٩١  ساعت رفتن


٥٥١٤٦٨٨  عشق اول


٥٥١٤٦٨٩ نارفیق1


٥٥١٤٦٩٠  نا رفیق2

 

٥٥١٤٦٩٣  نقطه ضعف

 

٥٥١٤٦٩٢ یاد من

 

٥٥١٤٦٩٧  یه شاخه گل

 

 




نوشته شدهپنج شنبه 12 / 3 / 1390برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

کوه زیبای آرببا

 

 

 

 

 




نوشته شدهپنج شنبه 12 / 3 / 1390برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

آذربایجان: آتورپاتکان نگهدار آتش است(فارسی دری)


آرژانتین: سرزمین نقره(اسپانیایی)


آفریقای جنوبی: سرزمین بدون سرما (آفتاب) جنوبی(لاتین،یونانی)


آفریقای مرکزی: سرزمین بدون سرما(آفتاب)مرکزی(لاتین،یونانی)


آلبانی: سرزمین کوهنشینان


آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن(فرانسوی – ژرمنی)


آنگولا: از واژه نگولا که لقب فرمانروایان محلی بود


اتریش: شاهنشاهی شرق(ژرمنی)


اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان(یونانی)


ارمنستان: سرزمین فرزندان ارمن،نام نبیره نوح(ع)(فارسی دری)


ازبکستان: سرزمین خودسالارها(سغدی، ترکی، فارسی دری)


اسپانیا: سرزمین خرگوش کوهی(فنیقی)


استرالیا: سرزمین جنوبی( لاتین)


استونی: راه شرقی(ژرمنی)

اسرائیل: جنگیده با خدا(عبری)


اسکاتلند: سرزمین اسکات ها البته در لاتین قوم گائل را گویند.(لاتین)


افغانستان: سرزمین قوم افغان( فارسیدری)


اکوادور: خط استوا(اسپانیایی)


الجزایر: جزیره ها(عربی)


السالوادور: رهایی بخش مقدس(اسپانیایی)


امارات متحده عربی: شاهزاده نشین های یکپارچه عربی(عربی)

اندونزی: مجمع الجزایر هند(فرانسوی)


انگلیس: سرزمین قوم آنگل(ژرمنی)


اوروگوئه: شرقی


اوکراین: منطقه مرزی(اسلاوی)


ایالات متحده امریکا: از نام آمریگو وسپوچی دریانورد ایتالیایی


ایتالیا: شاید به معنی ایزد گوساله(یونانی)


ایران: سرزمین نجیب زادگان(آریاییان)(فارسی دری)


ایرلند: سرزمین قوم ایر(شاید هم معنی با آریا)(انگلیسی)


ایسلند: سرزمین یخ(ایسلندی)


بحرین: دو دریا(عربی)


برزیل: چوب قرمز


بریتانیا: سرزمین نقاشی شدگان(لاتین)


بلژیک: سرزمین قوم بلژ(از اقوام سلتی)واژه بلژ احتمالا معنی زهدان و کیسه می داده است.


بنگلادش: ملت بنگال(بنگلادشی)


بورکینافاسو: سرزمین مردم درستکار(از زبان های موره – دیولا)


بولیوی: از نام سیمون بولیوار مبارز رهایی بخش آمریکای لاتین


پاراگوئه: این سوی رودخانه


پاکستان: سرزمین پاکان


پاناما: جای پر از ماهی( کوئوا)


پرتغال: بندر قوم گال(از اقوام سلتی)(لاتین)


پورتوریکو: بندر ثروتمند(اسپانیایی)


تانزانیا: این نام از هم آمیزی تانگانیگا(سرزمین دریاچه تانگا)و زنگبار به دست آمده است.


تایلند: سرزمین قوم تای


ترکمنستان: سرزمین ترک مانندها


ترکیه: سرزمین قوی ها(ترکی با پسوند عربی)


جامائیکا: سرزمین بهاران


چاد: دریاچه( بورنو)


چین: سرزمین مرکزی(چینی)


دانمارک: مرز قوم «دان»


دومینیکن: کشور دومینیک مقدس(اسپانیایی)


روسیه: کشور روشن ها، سپیدان(شاید از ریشه سکایی«راوش»)


روسیه سفید(بلاروس): درخشنده(روس)سفید(روسی)


رومانی: سرزمین رومی ها


ژاپن: سرزمین خورشید تابان(ژاپنی)


ساحل عاج: ساحل عاج


سریلانکا: جزیره باشکوه(سانسکریت)


سلیمان جزایر: از نام حضرت سلیمان


سوئد: سرزمین قوم «سوی»


سوازیلند: سرزمین قوم سوازی


سوئیس: سرزمین مرداب


سودان: سیاهان(عربی)


سوریه: سرزمین آشور(سامی)


سیرالئون: کوه شیر


شیلی: پایان خشکی- برف(از زبان بومی آنجا)


صحرا: بیابان(عربی)


صربستان: سرزمین قوم صرب(یوگسلاوی: سرزمین اسلاوهای جنوب)


عراق: شاید ازایراک به معنای ایران کوچک(فارسی)


عربستان سعودی: سرزمین بیابانگردان در تملک خاندان خوشبخت. واژه عرب به معنی گذرنده و بیابانگرد است. سعود یعنی خوشبخت.


فرانسه: سرزمین قوم فرانک(از اقوام سلتی)


فنلاند: سرزمین قوم «فن»


فیلیپین: از نام پادشاهی اسپانیایی به نام فیلیپ


قرقیزستان: سرزمین چهل قبیله(قرقیزی)


قزاقستان: سرزمین کوچگران(قزاقی)


قطر: شاید به معنای بارانی(عربی)


کاستاریکا: ساحل غنی(اسپانیایی)


کانادا: دهکده(زبان سرخپوستی«ایروکوئی»)


کلمبیا: سرزمین کلمب(کریستف کلمب)(اسپانیایی)


کنیا: کوه سپیدی(زبان کیکویو)


کویت: د ژ کوچک(هندی-عربی)


گرجستان: سرزمین کشاورزان(یونانی)


لبنان: سفید(عبری)


لهستان: سرزمین قوم «له»


لیبریا: سرزمین آزادی


مجارستان: سرزمین قوم مجار(مجاری)


مصر: شهر – آبادی


مقدونیه: سرزمین کوه نشین ها، بلندنشین ها(یونانی)


مکزیک: اسپانیای جدید(اسپانیایی)


موریتانی: سرزمین قوم مور(لاتین)


میکرونزی: مجمع الجزایر کوچک(فرانسوی)

نرو ژ: راه شمال


نیجر: سیاه(لاتین)


نیجریه: سرزمین سیاه(لاتین)

واتیکان: گرفته شده از نام تپه ای به نام واتیکان(اتروسکی)


ونزوئلا: ونیز کوچک


ویتنام: اقوام «ویت» جنوبی(ویتنامی)


ویلز: بیگانگان(ژرمنی)


هلند: سرزمین چوب(آلمانی)


هند: پر آب(فارسی باستان)


هندوراس: ژرفناها(اسپانیایی)


یمن: خوشبخت


یونان: سرزمین قوم «یون»




نوشته شدهجمعه 11 / 3 / 1390برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

دلربایانه دگر بر سر ناز آمده ای / از دل ما چه به جا مانده که باز آمده ای ؟

.

.

.

تو بی من تنگدل، من بی تو دل تنگ / جدایی بین ما فرسنگ فرسنگ

فلک دوری به یاران می پذیرد / به خورشیدش بماند داغ این ننگ . . .

.

.

.

قاصد که ازو به من خبر هیچ نگفت

گفتم که: تو را یار مگر هیچ نگفت؟

گفتا که: چرا، بگفتم آن گفته بگو

آهی به لب آورد و دگر هیچ نگفت . . .

.

.

.

گر نخل وفا بر ندهد، چشم تری هست / تا ریشه در آب است، امید ثمری هست

آن دل که پریشان شود از ناله ی بلبل / در دامنش آویز که با وی خبری است . . .

.

.

.

از خرابی می گذشتم، منزلم آمد به یاد

دست و پا گم کرده ای دیدم دلم آمد به یاد  . . .

.

.

.

دانستی اگر سوز شبانروز مرا / دامن نزدی آتش جانسوز مرا

از خنده دیروز حکایت چه کنی / بازآی و ببین گریه امروز مرا . . .

.

.

.

گریه کردم اشک بر داغ دلم مرحم نشد / ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد

در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی / از هزاران گل، گلی همچون وفا پیدا نشد . . .

.

.

.

ناصحا، بیهوده میگویی که دل بردار از او ، من به فرمان دلم، کی دل به فرمان من است ؟

.

.

.

گفتم دل و جان در سر کارت کردم / هر چیز که داشتم نثارت کردم

گفتا تو که باشی که بکنی یا نکنی؟ / آن من بودم که گرفتارت کردم

(عطار)

.

.

.

سالها شد که رخ زرد مرا دوست ندید / بس که خون جگر از  دیده روان است مرا . . .

.

.

.

عشق من با خم ابروی تو امروزی نیست / دیرگاهی ست کزین جام هلالی مستم . . .

(حافظ)

ادامه در لینک زیر

 

.

.

.

حاصلم درد دل است از دل بی حاصل خویش / به که گویم من دلسوخته درد دل خویش . . .

.

.

.

دلی بستم به آن عهدی که بستی / تو آخر هر دو را با هم شکستی . . .

.

.

.

غم ساخت کار دل، ز نوا می توان شناخت / ظرف شکسته را، ز صدا می توان شناخت . . .

.

.

.

دیدیم ز خوبان جفا پیشه بسی را / مثل تو جفا پیشه ندیدیم کسی را . . .

.

.

.

گرچه کردم ذوقها از آشناییهای او / انتقام از من کشید، آخر جداییهای او . . .

.

.

.

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست / آنچه البته بجایی نرسد، فریاد است . . .

.

.

.

هر که را دیدیم از مجنون و عشقش قصه گفت / کاش می گفتند در این ره، چه بر لیلا گذشت . . .

.

.

.

گفتم چشمم، گفت به راهش می دار

گفتم جگرم، گفت پر آهش می دار

گفتم که دلم، گفت چه داری در دل

گفتم غم تو، گفت نگاهش می دار . . .

.

.

.

از بس که شکسته، باز بستم توبه

فریاد همی کند ز دستم توبه

دیروز بتوبه ای شکستم ساغر

و امروز بساغری شکستم، توبه . . .

.

.

.

خال مشکین، لب نوشین، بر سیمین، خط سبز

آنچه اسباب نکوئیست مهیاست ترا

نازنینا به گل و سنبل و سرو و مه و مهر

ناز کن ناز که دست از همه بالاست تر . . .

.

.

.

یک شب خیال چشم تودیدیم به خواب

ز آن شب دگر، به چشم ندیدیم خواب را . . .

.

.

.

گفتمش: زیباترین لبخند چیست؟

گفت: لبخندی که عشق سربلند

وقت مردن بر لب مردان نشاند . . .




نوشته شدهجمعه 11 / 3 / 1390برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

 

به اندازه قشنگی چشمای ستایش

مردونگی طاهر

گیجی صابر!

تحمل آتی !

حسادت انیس

و پول فردوس میخوامت !

افتاد !؟

 

.

.

.

کاش دهخدا می دانست

دلتنگی … اشک …. فاصله …. بی وفایی….

تعریفش فقط دو حرف است

“تـــو”

.

.

.

پیش هر تیغی سپر باید گرفت ، پیش تیغ دوست ” سر ” باید گرفت

.

.

.

همدیگر را دور میزنیم تا زودتر به مقصد برسیم

غافل از اینکه زمین گرد است و باز به هم خواهیم رسید . . .

.

.

.

تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد

یک بار قسمت کردم ، چندین برابر شد  . . .

.

.

.

هرچند نمیدانم

خواب هایت را با که شریک میشوی

اما هنوز

شـریک تمام بیخوابی های من تـویی . . .

.

.

.

ما آدم‌ها موجودات عجیبی‌ هستیم  وقتی‌ میگوییم تنهایم بگذار

یعنی‌ ، بیش از همیشه به وجودت احتیاج دارم  . . .

.

.

.

رفیق هر شب و هر روزی دل / غمت تا بوده ، بوده روزی دل

بگردان گوشه ی چشمی و بنگر / چه حالی دارد آتش سوزی دل . . .

.

.

.

من ” آنقدر خواستمت که نخواستنت را ندیدم

“تو ” آنقدر نخواستی که هیچ چیز از “من ” را ندیدی . . .

 

.

.

.

کاش بودم درختی در میان قلب تو ، تا وجودم ریشه می کرد از محبت های تو . . .

.

.

.

امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد

یا باید خانه مان را عوض کنم

یا پستچی را !

تو که هر روز برایم نامه می نویسی ، مگه نه . . . ؟

.

.

.

چه کرده ای تو با دلم که نبض من صدای توست ؟

چه کرده ای تو با سرم که فکر من هوای توست ؟

.

.

.

خیلی سخته غمخوار کسی باشی که خودت بزرگترین غمش هستی . . .

.

.

.

همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم  . . .

.

.

.

خدا را دوست بدارید

حداقلش این است که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید . . .

.

.

.

ز تلخی سکوتت من چه بگویم / همان بهتر که از غم ها  نگویم

تو کاری کرده ای با بی وفایی / دگر از عشق خود با کَس نگویم .

.

.

.

اعتبار آدمها به حضورشان نیست

به دلهره ای است که در نبودنشان درست می کنند . . .

.

.

.

عشق را با فکر تو معنا کنم من / با حضورت قلب خود زیبا کنم من

گرچه آبی در دلم جاری نبوده / دشت دل با بارش مهر تو دریا می کنم من . . .

.

.

.

من حسرت دیدار تو دارم به که گویم / از بهر تو من ابر بهارم به که گویم

غیر از تو کسی را به خدا دوست ندارم / از نرگس چشم تو خمارم به که گویم .

.

.

.

همیشه سکوتم به معنای پیروزی تو نیست

گاهی سکوت می کنم تا بفهمی چه بی صدا باختی  . . .

.

.

.

به سلامتی هرکس که دلش از یکی خونه!

به سلامتی هرکس که دلش از یکی دوره!

به سلامتی اون کسی که دردامو میدونه!

به سلامتی اون کسی که میدونه ولی همیشه ساکت می مونه!

.

.

.

درنگی کن در آغوشم که امشب

فروزانست بزم عشق دیرین

نمی خوابیم و می نوشیم تا صبح

ز جام بوسه ها ، بس راز شیرین . . .

.

.

.

برای متعهد بودن مهم نیست یه حلقه فلزی توی دستت باشه

مهم اینه یه حلقه از عشق دور قلبت باشه . . .




نوشته شدهجمعه 11 / 3 / 1390برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

بزرگترین اقیانوس آرام است پس ارام باش تا بزرگترین باشی .

بهترین زمان برای سکوت زمانی است که حس می کنید باید جواب دهید .

هرگز شکست را یک انتخاب ندانید .       tak3etareh.loxblog.com



ادامه مطلب...


نوشته شدهسه شنبه 8 / 3 / 1390برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh

آیا میدانید: پشه های مالاریا دندان دارند .

آیا میدانید: در جهان به ۶۰۰۰ زبان تکلم میشود….

آیا میدانید: هر قاره ای، شهری به نام «رم» دارد. tak3etareh.loxblog.com



ادامه مطلب...


نوشته شدهسه شنبه 8 / 3 / 1390برچسب:, توسط bahadin mohammadzadeh
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.